معنی خال ناک - لغت نامه دهخدا
معنی خال ناک
- خال ناک
- دارای نقطه هایی غیر رنگ خود، (ناظم الاطباء)، آنکه خال بسیار دارد، پرخال، اخیل، خیلاء، (منتهی الارب)، منه: رجل اخیل، امراءه خیلاء
لغت نامه دهخدا
واژههای مرتبط با خال ناک
خال نان
- خال نان
- تخمی که بر روی نان پاشند مثل سیاه دانه و تخم ریحان و خشخاش و امثال آن. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج) ، سوختگی های آتش که بر روی نان بهم رسد
لغت نامه دهخدا
خلل ناک
- خلل ناک
- رخنه دار. دارای منفذ:
روی جهان کآینۀ پاک شد
از نفس چند خلل ناک شد.
نظامی (مخزن الاسرار ص 112)
لغت نامه دهخدا
فال نیک
- فال نیک
- مورواک مروا روزه به پایان رسید و آمد نوعید دیر زی و شاد نیک بادت مروا (رودکی) از سنگ صفا صفا پذیری مروا ز جمال مرده گیری (خاقانی تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
لای ناک
- لای ناک
- پرلای شدن گل آلود گردیدن: حمئت البئر لای ناک شد چاه
فرهنگ لغت هوشیار
نال نال
- نال نال
- نالان نالان نالنده نالنده: از دهر جفا پیشه زی که نالم گویم زکه کرده است فال نامم ک (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار