برادر مادر، (از برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی ص 45) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، به هندی مامون گویند، (غیاث اللغات)، کاکویه، دائی، آبو، آبی، ج، اخوال، اخوله، خوله، خول، خالان: بد او پور شاه سمنگان زمین همان خال سهراب باآفرین که خوانی تو آن مرد را خال خویش بدو تازه دانی مه و سال خویش، فردوسی، چه گوئی ز گستهم یل خال شاه توانگر سپهبد سری با سپاه، فردوسی، چو بشنید هرمز که خسرو برفت هم اندر زمان کس فرستاد تفت که گستهم و بندوی را کرده بند بزندان کشیدند ناسودمند که این هردو خالان خسرو بدند بمردانگی در جهان نو بدند، فردوسی، همتش آب و معالی ام و بیداری ولد حکمتش عم و جلالت خال وهشیاری ختن، منوچهری، این امام بوصادق تبانی رحمهاﷲ علیه که امروز به غزنی است و خال وی بود بوصالح که حال او باز نمودم ... (تاریخ بیهقی)، همواره پشت و یار من پوینده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال و رخش عم، لامعی، مال و ملک از زهد و از طاعت گزین علم عم باید ترا پرهیز خال، ناصرخسرو، فضل و ادب مرد مهین نسبت اویست شاید که نپرسی ز پدر و ز عم و خالش، ناصرخسرو، دیدی که نه عم بودی و نه خال کسی را او کرد ترا عم و همو کرد ترا خال، ناصرخسرو، از خال و عم بناحق بستانی وانگه به عمرو و خالد بسپاری، ناصرخسرو، اپرویز این عزم درست گردانید و او را دو خال بودند، یکی بندویه نام بود و دیگر بسطام نام، (فارسنامۀ ابن البلخی)، آن که مرد دها و تلبیس است او نه خال و نه عم که ابلیس است، سنائی، آنکه عم تواند و خال تواند همه در قصد جان و مال تواند، سنائی، منصور بن عباس از عبداﷲ بن الفضل هاشمی از خال خود سلیمان نوفلی از ... (تاریخ قم ص 206)، مجدالدوله خال خویش را رستم بن مرزبان با سه هزار مرد بمدد او فرستاد، (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 229)، کز نقدکنان حال مجنون پیری سره بود خال مجنون، نظامی، ، مرد بی زن، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، جنسی از برد یمانی که بیشتر عربان جامه کنند، (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (آنندراج)، قسمی برد که زمینۀ سرخ دارد با خطوطی سیاه، کوهچۀ متفرد، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، لازم گیرندۀ چیزی، لگام اسب، مرد ضعیف دل و ضعیف جسم، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، شتر سیاه بزرگ را نیز گفته اند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (آنندراج)، شتر ضخیم، اسب ضخیم و فربه، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، جای بی انیس، ظن و توهم، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، مرد فارغ از علاقه و حب، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، ابری که خلاف نکند باریدن را، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، خلافت و سزاواری باران، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، یقال: ما احسن خالها، ای خلافتها للمطر، (منتهی الارب)، ابر بی باران، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، ابری که در آن باریدن گمان رود، (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب)، برق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، سهم و تیر، (ناظم الاطباء)، ایلچی و رسول، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، ابرام و لجاجت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد نیک تیمارکننده مال، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، یقال: هو خال مال، نیک متعهد و تیماردارندۀ مال است، (منتهی الارب)، مالک: انا خال هذا الفرس، یعنی مالک این اسبم، (منتهی الارب)، جامۀ نرم با نعومت، جامه ای که بدان مرده را پوشند، جوانمرد و سخی، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، کبر و بزرگ منشی، (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج)، چشمه، (ناظم الاطباء)، جفت و زوج، (ناظم الاطباء)، فحل سیاه، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، مرغ حلال گوشتی شبیه به کلاغ، (ناظم الاطباء)، علم، (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، علم لشکر که بدست والی باشد، (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری)، اثر خیر، (شرفنامۀ منیری)، نشان خیر، (منتهی الارب) (آنندراج)، مرد پاک از تهمت، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، مردنیک خیال کننده، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، یکنوع گیاه شکوفه دار، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، سیاه، (ناظم الاطباء)