جدول جو
جدول جو

معنی خاصه تر

خاصه تر(خاصْ صَ تَ)
مخصوص تر. خیلی خصوصی. اخص: و در شغلهای خاصه تر این پادشاه شروع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150).
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خاصه تر

خاص تر

خاص تر
به لغت تنکابنی حرف بابلی است، به خراسانی گندنا
لغت نامه دهخدا

خایه زر

خایه زر
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، گیتی پَروَر، چَترِ نور، طاسِ زَر، چِراغِ روز، طَرَف دارِ اَنجُم، طاووسِ مَشرِق خَرام، اُسطُرلاب چَهارُم، سِپَرِ آتَشین، چَترِ زَر، چَترِ روز، چِراغِ سَحَر، خایِه زَرّین، چَترِ زَرّین، طاووسِ فَلَک، غَزالِه، طاووسِ آتَش پَر برای مِثال در آن گوهرین گنجِ بن ناپدید / بدی خایۀ زر خدای آفرید (نظامی۵ - ۸۱۴)
خایه زر
فرهنگ فارسی عمید

تازه تر

تازه تر
خرم تر. نوتر:
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا

خاصه تراش

خاصه تراش
سلمانی مخصوص پادشاه یا امیر یا حاکم. دلاک خاصه شاه یا بزرگ شهری، گرای (گ َ ر را) شاهی یا حاکمی. خاصۀ خان
لغت نامه دهخدا

خاصه پز

خاصه پز
نانوا که نان خوب و گران بها پزد. آنکه نان خوان شاه و امیر و دیگر بزرگان پزد. مقابل خرجی پز که نانوائی است که نان ارزان قیمت می پزد
لغت نامه دهخدا

خاصه بک

خاصه بک
بزرگ. بزرگوار. لقبی از القاب ترکان است و در دورۀ قاجاریه نیز بوده و آن مرکب از خاصۀ عربی و بک ترکی است:
آنکه گرفت دست تو خاصه بک زمان بود.
مولوی (غزلیات).
بادۀ خاص درفکن خاصه بک خدا توئی.
مولوی (غزلیات)
لغت نامه دهخدا

خاره در

خاره در
شکافندۀ سنگ خاره، کنایه از قدرت است و صلابت:
تکاور یکی خاره دری تو گفتی
چو یوز از زمین برجهد کش جهانی.
منوچهری.
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا