جدول جو
جدول جو

معنی خاص کردن

خاص کردن(بِ دَ)
مخصوص کردن، اختصاص دادن. اغتزاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : این پسر تاش را از خاصگان خود کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381).
کای شده آگاه باستادیم
خاص کن امروز بدامادیم.
نظامی.
در طمع آن بود دو فرزانه را
کز دو یکی خاص کند خانه را.
نظامی.
خاص کند بنده ای مصلحت عام را.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خاص کردن

خار کردن

خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
خار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خاک کردن

خاک کردن
به خاک سپردن، دفن کردن، در کُشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
خاک کردن
فرهنگ فارسی معین

خاصه کردن

خاصه کردن
مخصوص کردن. اختصاص دادن. امری را مختص به امر دیگری کردن. خاص کردن
لغت نامه دهخدا

خاک کردن

خاک کردن
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا

خام کردن

خام کردن
کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن:
خام کن پختۀتدبیرها
عذرپذیرندۀ تقصیرها.
نظامی (ازآنندراج).
- کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
لغت نامه دهخدا

خلاص کردن

خلاص کردن
رهانیدن. رهاندن. (یادداشت بخط مؤلف) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی). تا بیگناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک).
استطاعت در طریق عشق بازی آفت است
کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص
در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را
ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا