گشودن و بستن. گشادن و بستن. (غیاث) (از آنندراج). رتق و فتق. نقض و ابرام: عزم جزم تو بحل و عقد ملک چون ستاره ثابت و سیار باد. مسعودسعد (دیوان ص 124). که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویشتن را گماشت. نظامی. یافت بر حل و عقد شهرسپاه خلعت و دلخوشی ز حضرت شاه. نظامی. - اهل حل و عقد، صاحب رأیان. - حل و عقد امور، رتق و فتق آن: شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک از حکمهای دور سپهر اختیار باد. مسعودسعد. تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک بر آب نقش گشت وبرآتش نشان گرفت. مسعودسعد. به دست ما چو ازین حل و عقد چیزی نیست بعیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم رواست. انوری