کافر. کفور. (منتهی الارب). کنود. ناسپاس. بی سپاس. کافرنعمت: وگر دیده زمین سازم که تا بردیده بخرامی هنوز اندر ره عشقت بوم حق ناشناس ای جان. سوزنی. و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (گلستان). ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما. حافظ