سنگ. (منتهی الارب) ، پستی. (منتهی الارب) (غیاث) (منتخب) ، پستی زمین. نشیب زمین. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، پستی زمین در دامن کوه. (منتهی الارب) ، دامن کوه. دامنۀ کوه. (کشاف) (اقرب الموارد) ، بن کوه. (از دهار) (مهذب الاسماء). ج، حضاض (مهذب الاسماء) ، احضه، حضض: خردم بچشم خلق و بزرگم بنزد عقل از بخت با حضیضم و از فضل با سنا. مسعودسعد. از حضیض خدمت به اوج مشارکت ملک موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی). ابر در دامن حضیض او خیمه زند و ستاره پیرامن اوجش طواف کند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر کسی از اوج آن فصاحت و رقت آن عبارت و جزالت آن لفظ در حضیض این ترجمه و رکاکت این کلمه خواهد نگریست جز فضیحت حاصلی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی). و درحضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). اهبطوا افکند جان را در حضیض از نمازش کرد محروم آن محیض. مولوی. ، (اصطلاح هیأت) نزدیکترین نقطه از محیط خارج مرکز نسبت بمرکز عالم و آنرا بیونانی افرنجیون نامند. پست ترین موضع از فلک خارج از مرکز باشد یعنی نزدیکترین جای آن بزمین. افربحیون. مقابل اوج صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حضیض نزد اهل هیأت نقطۀ مقابل اوج است و آن نقطۀ مشترک بین محل التقاء دو سطح مقعر از دو فلک است: یکی سطح خارج مرکز و دیگر سطح فلکی که در تحت آن است و حضیض ممثلی و حضیض مدیر نقطۀ مشترک میان دو مقعر ممثل عطارد و مدیر است و حضیض مدیری و حضیض حامل نقطۀ مشترک بین دو مقعر مدیر و حامل است. و وجه تسمیۀ آن به حضیض اینست که نقطۀ حضیضی نسبت به نقطۀ اوج بما نزدیکتر است بنابراین پائین تر از آن است و حضیض بر نقطۀ مقابل ذروۀ مرئی نیز اطلاق میگردد و آنرا حضیض مرئی وبعد اقرب مقوم نامند و نقطۀ مقابل ذروۀ وسطی را نیز نامند و آن حضیض مستوی و اوسط و بعد اقرب وسط نامیده میشود. (کشاف) : اوج تو جویم ز چرخ چه داریم در حضیض عز تو خواهم ز دهر چه داریم در هوان. مسعودسعد. گه حضیض و گه میانه گاه اوج اندر آن از سعد و نحسی فوج فوج. مولوی. کواکب گر همه اهل کمالند چرا هر لحظه در نقص وبالند چرا گه بر حضیض و گه بر اوجند گهی تنها فتاده گاه زوجند. شیخ محمود شبستری. - حضیض تدویری، بودن کوکب است در مبداء نطاق سیم از حامل یا تدویر