نامش محمدتقی بوده. هدایت آرد: مردی لاابالی سیاح خمار قلاش عیاش بود. پیوسته با باده و ساده یار و مجردانه در بلادش گذار و قرار. آخرالامر در آن سیاحت بدان قباحت درگذشت. ازوست: میکشد دل جانب قاتل مرا میدهد آخر بکشتن دل مرا. شور آن شیرین پسر داریم ما شور شیرینی به سر داریم ما. خوابیده تمام ف تنه دهر چشم تو مگر بخواب رفته. از آن ترسم که ترسد قاتل من بخاک و خون چو بیند بسمل من. منم آن بلبل مسکین که به حسرت نگرم جانب گلشن و گل چین ندهد بار مرا. بعد دشنام فراوان دل خویش میکنم شاد که نشناخت مرا. از آمدن غیر به بزمم خبری داشت کامروز گذشت از برم و چشم تری داشت. (مجمعالفصحا ج 2 ص 93). و همو در ’ریاض العارفین’ گوید: از علوم رسمیه بهره مند و بترک و تجرید سربلند، از معارف سالکین و ازاکابر شعرای معاصرین، در فنون سخن سرائی طبعش به غزل سرائی مایل و بیشتر اوقات در قید محبت جوانان شیرین شمایل، اوقاتش بسیاحت مصروف، و به وارستگی معروف، از اوست: هرکس به کسی دارد گر عهدی و پیمانی بر عهد تو پیوندد آخر همه پیمانها. کسی را کار دل مشکل نیفتد سر و کار کسی با دل نیفتد. به هر گل میرسد میبوید این دل نمیدانم که را میجوید این دل