جدول جو
جدول جو

معنی حریف

حریف
(حِرْ ری)
تیز. دژن. زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حرّیف، به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار بگزد و تفریق اجزاء او کند و فعل آن تحلیل و تنقیه و تعفین واحراق و تلطیف است بجهت شدت حرارت. (تحفه). و صاحب ذخیره گوید: حرّیف، تیز، آنچه پوست دهان را فراهم کشد شکوک است یعنی عفص، و آنچه پوست دهان را بگزد ترش است، و آنچه بسوزاند تیز است یعنی حرّیف است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ولیکن (ضمادالبنفسج) الصداع العارض من المره الصفراء و الدم الحریف. (ابن البیطار). در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء در معنی حرّیف کلمه ای آورده است که درجای دیگر یافت نشد و آن کلمه زورنک یا زورنگ است
لغت نامه دهخدا