پنبۀ کوهی. آذرشست. مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفتۀ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی طلق است. آمیان طس (تباه نشدنی) قسم سپید آبسست است و آبسست نوعی از آمفیبل است و آن نوعی از معدنیات است که مرکب از تارهای سخت باریک میباشد وگاهی در حد نرمی تارهای کتان است. در روم قدیم و شاید در یونان نیز از الیاف آن برای کفن سلاطین و مردان بزرگ منسوجی میکرده اند و این برای آن بود که خاکسترسوختۀ جسد او با دیگر خاکسترها ممزوج نشود و علاوه بر آن رومیان از آن فتیلۀ چراغ میکردند و این فتیله همیشه میسوخت بی آنکه تباه شود و در ایران از آن دستارچه و امثال آن میساختند. و گویند که زردشت را نیز دستارچه ای از حجرالفتیله بوده است که هرگاه شوخگن میشد به آتش میافکندند تا پاک شود. شمس الدین ابی عبداﷲ محمد بن ابی طالب الانصاری الدمشقی گوید: و من ذلک (ای من العجائب) ایضاً اعجوبه ذکرها ابوعبداﷲ فی کتاب المسالک و الممالک، انه یوجد بوادی دراعه من بلاد البربرحجراً اوضع فی الاماکن الدفئه لان کلین العجین و یمتد خیوطاً کالکتان ثم ینسج منه ثیاب ٌ و منادل و متی اتسخت القیت فی النار فیزول عنه الوسخ و لاتحترق. (نخبه الدهر چ لیپزیک ص 81 س 2) و ابوریحان بیرونی در ذیل ذکرحجرالبادزهر گوید: البادزهر الاجوف المشتمل علی مخاطالشیطان یؤخذ من جوفه مافیه و یعمل من غزله شستکان و هی التی کانت الاکاسره تسمیها آذرشست و بقی اسم شستکه علی المعمول من غیره فان النار تحرقها و حمل الی استاذ هرمز متولی حرب کرمان سنه تسعین و ثلاثماه من ناحیه زرند و الکوبنات شستکه بیضاء کانت تلقی فی النار اذا اتسخت حتی تأکل النار و سخها. و ذکر من شاهدها انها لوثت بالدهن للامتحان فاشتلعت النار فیها ساعهً ثم خمدت و خرجت الشستکهبیضاء نقیه. و شهد له الوزیر احمد بن عبدالصمد و کان یری بتلک النواحی، و قال ان هذه الاحجار تکثر بالکانونات تکسر عن شی ٌٔ له خمل یفتل منه غزل ٌ یلقی فیه یعسر التآمه یعمل منه ما ذکر - انتهی. (الجماهر چ حیدرآباد ص 201 س 19). در لغت نامه های فارسی سه کلمه آورده اند و بهر سه کلمه معنی فرشتۀ موکل آتش و سمندر داده اند، و برای هر سه، بیت ذیل منوچهری را مثال قرار داده اند و آن سه کلمه، یکی آذرشین و دیگری آذرشب و سومی آذرشست است، و بیت منوچهری را بدین دو صورت نقل کرده اند: در شود بیزخم و زجر و در شود بی ترس و بیم همچو آذرشین به آتش همچو مرغابی بجوی و در جای دیگر: همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی به جوی. و این دو صورت هر دو مصحف کلمه آذرشست است که همین منسوج بافته از حجر الفتیله باشد. و اصل آن همچو آذرشست به آتش همچو مرغابی بجوی، بوده است و لفظ شستکه مخفف آذرشستکه، در اول بمعنای دستارچۀ بافته از این ماده بوده است و سپس چنانکه بیرونی متعرض شده به هر دستمال و مندیلی شستکه گفته اند. صاحب مخزن الادویه گوید: سنگی است اندک زرد رنگ، شبیه به غاریقون و ریشه دار، و از آن فتیله توان ساخت و در کرمان کثیرالوجود و آن سنگ را چون بکوبند مانند پنبه نرم میگردد و بر کف دست مالیده فتیله ساخته در چراغ میگذراند و بر آن روغن ریخته مشتعل میکنند و یک فتیلۀ کوچک تا دو سه ماه کفایت میکند. و میگویند که پارچه نیز ازآن میسازند و گویند برای التیام جراحات حیوانات بی عدیل است - انتهی. و من بندۀ مؤلف این لغت نامه در بیست و دو سه سال پیش آنگاه که بعض یهود در بعض اراضی شهر ری (اطراف شاه عبدالعظیم) بقصد یافتن اشیاء عتیقه حفریات می کردند جمعی از یهودان را دیدم که در مقابل ’گار’ گرد آمده و پارچۀ مربع به اندازۀ وجبی دردست داشتند که بهمان روز در زیر زمین آن نواحی یافته بودند تارهای آن ضخیم بود بقطر نیم قیطانی هموار وبی گره در نهایت مهارت بافته و خود منسوج بضخامت ماهوتهای خوب انگلیسی بود من یک تار خرد گرفتم و با کبریت سوزاندم چون اخگری سرخ شد و آنگاه که بیفسرد سپیدتر از پیش برآمد، و یهودیان جرأت کرده با همه نسیج همین معاملت کردند و همان نتیجه داد