مهر. دوستی. ودّ. وداد. مودّت. محبت. دوست داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی) (زوزنی). دوست ناک شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقابل بغض. دشمنی. دشمنانگی: در حب خدا و رسول و آلش معروف چو خورشید بر زوالم. ناصرخسرو. نرسد بر چنین معانی آنک حب دنیا رخانش بشخاید. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. با دل رنجور در این تنگ جای مونس من حب رسول است و آل. ناصرخسرو. جهان آفرین آفرین کرد با من به حب علی وآفرین محمد. ناصرخسرو. حب دنیا پای بند است ار همه یک سوزن است. سنائی. حبۀ مهر تو گر ابربگیرد پس از آن از زمین برنزند جز اثر حب ّ تو حب. سنائی. گفت با وی جحی که انده چاشت در دلم حب و بغض کس نگذاشت. سنائی. یکی را حب جاه از جاده مستقیم به بیراه افکنده. (کلیله و دمنه). - حباً و کرامهً، دوستی و کرامت باد ترا. سمعاً و طاعهً، بچشم. بدیدۀ منت. - حب الوطن، حب وطن، دوستی میهن. میهن دوستی. وطن پرستی: حب الوطن من الایمان. (حدیث نبوی). گر بغربت روم بینی یا ختن ازدل تو کی رود حب الوطن ؟ مولوی گنج علم ما ظهر مع ما بطن گفت از ایمان بود حب الوطن. بهائی. - حب شهوانی، حب حیوانی. - حبک الشی ٔ یعمی و یصم ّ، دوستی تو چیزی را، ترا کور و کر کند. پس نبیند جمله را با طم ّ و رم حبک الاشیاء یعمی و یصم. مولوی. کوری عشق است این کوری ّ من حب یعمی و یصم است ای حسن. مولوی. - حب مال، دوستی تمول. - حب نفس، خودخواهی. - حب نوع، نوع پرستی. نوع دوستی. - حب ولد، تردﱡم. فرزنددوستی