جدول جو
جدول جو

معنی چهره گشادن

چهره گشادن(شُ دَ)
رخ نمودن. از پرده برآمدن. صورت خود را بی حجاب آشکار ساختن. جلوه کردن. آشکار شدن. نمودار شدن. جلوه فروختن:
گرچنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد بخونابه منقش دارم.
حافظ.
، نقش کردن. تصویر کردن. نقاشی کردن. نگاشتن:
نقاش صنع چهرۀ خوبش همی گشاد
بیکار شد چو کار بشکل دهن رسید.
سیدحسن غزنوی.
- نقاب از چهره گشادن، ظاهر شدن. آشکار شدن. نقاب و پوشش از صورت به یک سو زدن. رخسار از پس پرده و نقاب بیرون کردن: چون نقاب خاک از چهره بگشاد... معلوم گردد که چیست. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا