چاردیوار. جائی که از چهار سمت محصور بود. که از هر سوی دیواری گرد او باشد. محاط به چهار دیوار از چهار سو. چهاردیواری. دیواربست: و یک روز به نزدیک آن چهاردیوار گذشت و او را قصۀ آن دیواربست و آن مردمان بگفتند. (ترجمه تفسیر طبری) ، کنایه از چهار طرف عالم. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). - چهاردیوار جهان (گیتی) ، چهارحد عالم. (فرهنگ فارسی معین). - ، کنایه از چهارعنصر. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). - چهاردیوار نفس، کالبد آدمی. بدن آدمی. جسم آدمی. - ، کنایه از دنیا و جهان میباشد. رجوع به چاردیوار شود