چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان: خمیده بیدش از سودای خورشید بلی رسم است چوگان کردن از بید. نظامی. ، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن: قدم کرد چوگان و در خم اوی ز میدان عمرم بسر برد گوی. اسدی. - از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی: ای جوان سروقد گوئی ببر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند. حافظ