به چوگان بازی پرداختن. بازی گوی و چوگان کردن. چوگان بازی کردن: زمانه اسپ و تو رائض به رای خویشت تاز زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز. رودکی. نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان. فرخی. چوگان باختند و نیزه انداختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). - گوی و چوگان باختن، ببازی گوی و چوگان پرداختن. چوگان بازی کردن: اسب در میدان رسوائی جهانم مردوار بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن. سعدی (بدایع)