دانه باشد بغایت ریزه که خوراک مرغان کنند. (جهانگیری). دانه. و این مختصر چینه است. (شرفنامۀ منیری). مخفف چینه که دانۀ مرغان است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مخفف چینه. دانه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : یا بمنقار زجاجی پرکند طاووس نر پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه. منوچهری. توئی درمانده همچون مرغ نادان چنه دیده ندیده دام پنهان. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). چو از بس چنه پر شود ژاغرش گرد زورمندی تن لاغرش. اسدی (گرشاسبنامه). در دام جهان جهان همیشه تخم و چنه جز سیم و زر نباشد در دام نیاویزد آنکه زی او تخم و چنه را بس خطر نباشد. ناصرخسرو. مال چنه ست و زمانه دام جهانست ای هر ساله بدام و بر چنه مایل. ناصرخسرو. سعی کنی وقت بیع، تا چنه ای چون بری بازندانی ز شرع، صومعه از مزبله. سنائی. مرغ چو بر دام و بر چنه نظر افکند بخت بد آنگه بخاردش رگ بسمل. ؟ (از جهانگیری). طوطیان چمن بجای چنه لعل و لؤلؤ گرفته در منقار. ؟ (از شرفنامۀ منیری). ، چینه دان مرغ. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) ، مخفف چینه، دیوار گلی. لاد. چینۀ دیوار. (فرهنگ خطی). چهار دیوار بود. (فرهنگ اوبهی). رجوع به چینه و نیز رجوع به لاد شود