جدول جو
جدول جو

معنی چنبه

چنبه
(چُمْ / چَمْ بَ / بِ)
چوبی بود که مسافران چون سلاح در دست دارند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 469). چوبدستی که شتربانان و امثال ایشان بدست گیرند. (برهان) (از جهانگیری). چوبدستی شتربانان. (رشیدی). چوبدستی شتربانان که چماق گویند و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). کدین و چوبدستی شتربانان و جز آنان. (ناظم الاطباء) :
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش زغلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
چونت زینسان سخن به بی ادبی است
زخم چنبه سزدت بر پهلو.
؟ (از فرهنگ اسدی).
، چوبی باشد که زنان بدان جامه شویند و از پس در نیز نهند استواری را. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 469). چوب گنده را گویند مثل چوبی که در پس در، اندازند و چوبی که گازران بر جامه زنند. (از برهان). هر چوب گنده را گویند، مانند چوبی که در پس در نهند تا زود گشوده نشود و گاهی گازران بر زبر آن جامه را بشویند. (جهانگیری). چوب گنده مانند چوب گازران که بر آن جامه شویند. (رشیدی). چوب گنده که پس در، اندازند و چوب گازران که بدان جامه کوبند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چوب خوشۀ انگور که بر تاک چسبیده است. (برهان). چوب خوشۀ انگور بر تاک چسبیده. (ناظم الاطباء). چوب گونه ای که دانه های انگور بدان پیوسته است. چوب باریک و منثعب که حبه های انگور و خرما و امثال این دو بدان دوسیده است. تلزنه. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) ، کنایه از مردم ناهموار و درشت باشد. (برهان). مردم ناهموار و درشت و گردنکش. (ناظم الاطباء) ، در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه، مطلق ضرب و لطم و کتک را گویند، چنانکه گویند فلان کس را چنبه زد یا فلانی چنبه خورد و امثال اینها. چنبه (در اصطلاح روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه) ، چوب ’الک’ در بازی ’الک دولک’. (یادداشت مؤلف).
- چنبه خوردن، در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه، بمعنی کتک خوردن از کسی است اعم از اینکه زنندۀ کتک با چوب یا با دست یا با وسیلۀ دیگر زده باشد.
- چنبه زدن، دراصطلاح روستائیان فیض آباد بخش محولات تربت حیدریه بمعنی کتک زدن است، خواه با دست یا با چوب یا بوسیلۀ دیگر باشد
لغت نامه دهخدا