دانۀ سیاهی باشد لغزنده که آنرا در داروهای چشم بکار برند و چون بپزند و خشک سازند بعد از آن صلایه کرده بر هر جراحت که پاشند نیک شود، خصوصاً بر جرحت آلت تناسل و جراحتی که مادرزاد باشد و باین معنی بضم ثانی هم بنظر آمده است. (برهان). بمعنی دارویی که بکار چشم آید و آن را ’چاکسو’ نیز خوانند. (آنندراج). دانۀ سیاه که آنرا ’چاکسو’ گویند. (غیاث). داروئی که چاکسو گویند. (ناظم لااطباء). داروی چشم. جاکشو. چاکشو. چشام. تشمیزج. چشم. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) : مرا داد از توتیا نفع بیش بچشم من انداخت چون چشم خویش. وحید (در تعریف کحال، از آنندراج). رجوع به چاکسو و چشام شود