چربی که پیه سوختن است. (برهان). چربی. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام). چربو. روغن. چربی روی گوشت. پیه. شحم. وضر. دسم. عرم. عبقه. عبکه. عمقه. غمر. (منتهی الارب) : (شمس دلالت کند بر) هر درختی بلند که برش چربش بسیار دارد... و خرمابن و توت و رز. (التفهیم). (مشتری دلالت دارد بر) هر درختی که میوۀ او شیرین است و کم چربش یا تنک پوست چون زردآلو وانجیر و شفتالو. (التفهیم). اما مغز استخوان لذت بیشتر دارد و چربش و تری. (الابنیه عن حقایق الادویه). چربش آنجا دان که جان فربه شود کار ناامید آنجا به شود. مولوی. اگر هزارگون چرک و چربش بر روی چکد ظاهر و پیدا نگردد. (فیه مافیه). شد ز غصه دلم چو گوشت کباب می گدازم ز قهر چون چربش. پوربها (از جهانگیری). ببوی سرکه و چربش بتلخی رفتم از دنیا ولیکن شعر شیرینم بماند تا جهان باشد. بسحاق اطعمه (از انجمن آرا). ، بمعنی افزونی و رجحان. (انجمن آرا) (آنندراج). چربیدن و زیادتی و رجحان. (ناظم الاطباء). چربیدن و افزون شدن. (فرهنگ نظام). فزونی. بیشتری. برتری. چرب بودن از حیث وزن: ترازوی چربش فروشان به رنگ بود چرب و چربش ندارد بسنگ. نظامی. ، چربی و دسومت. (ناظم الاطباء). چرب بودن چیزی. (فرهنگ نظام). رجوع به چربو و چربی شود