معروف است. (آنندراج). مشکوه، و هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ ماند. چراغ بره. (ناظم الاطباء). مسرجه. (منتهی الارب) (تفلیسی). مشکاه. (منتهی الارب). جای چراغ: پروانۀ تو خلاص بخشد از دودۀ شب چراغدان را. سیف اسفرنگ. و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتندی. (سندبادنامه ص 96). چراغی میدیدیم افروخته و درآن چراغدان روغن تمام و فتیله میبود. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 18). ، چراغ. مطلق چراغ: گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان. ؟ (از کلیله و دمنه). برخی جانت شوم که شمع فلک را پیش بمیرد چراغدان ثریا. سعدی