چراغ برافروختن و چراغ برگرفتن و چراغ روشن کردن. چراغ افروختن و چراغ سوختن. (آنندراج) : دل گم شد از من بی سبب برکن چراغ و دل طلب چون یافتی بگشای لب کاینک دل صدچاک تو. خاقانی. ز نورش چو مشعل فروزد ایاغ چراغی دگر برکند هر چراغ. ظهوری (از آنندراج). بروشنائی دل، راز نه فلک خوانی اگر تو در دل شبها چراغ برنکنی. صائب (از آنندراج). ز شرم روی تو خورشید برنمیآید در آفتاب نشاید چراغ برکردن. عصمت (از فرهنگ ضیاء). ، کنایه از رسیدن بدولت. (آنندراج). رجوع به چراغ برافروختن و چراغ روشن کردن شود