دریدن. پاره کردن. شکافتن: ره جیب جانها رفو میزند بنازم به چاکی که او میزند. ظهوری (از آنندراج). ، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم: نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن. خاقانی. پس بدست خروش بر تن دهر چاک زن این قبای معلم را. خاقانی. گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش. ظهیری (سندبادنامه ص 180). برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی). چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم. حافظ