متملق ریاکار، چرب زبان، کسی که گفتارش مخالف پندار و کردار وی باشد، آنکه به تو از تعظیم و مهربانی قولی و فعلی آن کند که در دل ندارد، کسی که به شیرین سخنی و چرب زبانی مردم را بفریبد، ذملّق، مرد چاپلوس و مرد سبک تیززبان، (منتهی الارب) : مکن خویشتن سهمگین چاپلوس که بسته بود چاپلوس از فسوس، ابوشکور، بر مهتر آمد زمین داد بوس چنان چون بود مردم چاپلوس، فردوسی، بمن برکند شاه چندین فسوس مرا بی منش خواند و چاپلوس، فردوسی، فریبنده و ریمن و چاپلوس جوان و هنرمند و داماد طوس، فردوسی، چرا پیش او چون سگ چاپلوس نرفتی چو برخاست آوای کوس، فردوسی، چو دشمن بترسد شود چاپلوس تو لشکر بیارای و بربند کوس، فردوسی، به پوزش بیامد سپهدار طوس به پیش شه اندر شد او چاپلوس، فردوسی، آن چاپلوس بسته گر خندان کت هر زمان به لوس بپیراید، لبیبی، منه دل بر این گیتی چاپلوس که گیتی فسانه ست و باد و فسوس، اسدی، چو دورم ز گفتن، دهد می فسوس چو نزدیک باشم بود چاپلوس، اسدی، همان نیز کز پیش گاو و خروس شدندی پرستنده و چاپلوس، اسدی، چاپلوس لفظ شیرین و فریب میستانی می نهی چون زر به جیب، مولوی، ، فریبنده