سوارکار. تندرو. کنایه از مرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود: همایون سواری چو غرنده شیر توانا و چابک عنان و دلیر. نظامی (شرفنامه). یکی حملۀ نیک را ساز داد عنان را به چابک عنان بازداد. نظامی (شرفنامه). قویدست و چابک عنان دیدمت. نظامی. ، مرکب تندرو و تیزگام: گذشته است مکرر ز ماه گردون سیر براق همت چابک عنان درویشی. صاحب (از آنندراج)