جدول جو
جدول جو

معنی چ

چ
نشانۀ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقوده نیز گویند و در حساب جمّل نمایندۀ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانۀ عدد هفت است،
ابدالها:
حرف چ در فارسی:
>گاه بدل به ’ت’ شود، مؤلف آنندراج آرد: ’و صاحب برهان لوت به لام به معنی عریان و برهنه و پوک به بای فارسی و واو مصروف و کاف تازی به معنی بی مغز و میانه تهی آورده و این اگر به اثبات رسد مبدل لوچ و پوچ تواند شد’ - انتهی،
> گاه به ’ج’ بدل شود:
چوزه = جوجه، رجوع به ’ج’ شود،
و گاه با ’ج’ هم قافیه شود:
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود،
فردوسی
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد،
سعدی،
رجوع به ’ج’ شود،
> گاه به ’د’ بدل شود:
کوچک = کودک،
ماچه = ماده، (ماچه خر = ماده خر)،
> گاه به ’ز’ بدل شود:
نایچه = نایزه،
ایچه = ایزه،
بچشک = پزشک،
مشکیچه = مشکیزه،
> گاه به ’ژ’ بدل شود:
کاچ = کاژ،
دانچه = دانژه،
> گاه به ’س’ بدل شود:
چریش = سریش،
> گاه به ’ش’ بدل شود:
لخچه = لخشه:
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه،
بدر چاچی،
پخج = پخش،
چاچ = شاش،
کریچ = کریش
کریچه = کریشک،
لوچ = لوش
لوچه = لوشه،
سپچ = سپش (شپش)،
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش:
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست،
احمد شیخ ژنده پیل،
بهرام چوبین = بهرام شوبین،
پاچیدن = پاشیدن،
چنبر = شنبر،
پوچال = پوشال،
پرخچ = پرخش، (آنندراج) :
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش،
مختاری،
فرخچ = فرخش،
> گاه به ’ک’ بدل شود:
پوچ = پوک،
چلپاسه = کربسه، کلباسو
چمچه = کمچه،
کرچ = کرک (مرغ ...)،
انچوچک = انچوکک،
> گاه به ’گ’ بدل شود:
چل = گل،
> گاه به ’ی’ بدل شود:
ماچه = مایه،
پاچه = پایه،
مورچانه = موریانه:
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ،
سعدی (از آنندراج)،
> گاه زایده باشد:
کفچل = کفل،
کچل = کل،
کفچ = کف،
لفچ = لف:
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ،
؟ (از آنندراج)،
نایچ =نای:
هزار ناله زدم بی گل رخت در باغ
به درد دل که شنیدم فغانی از نایچ،
؟ (از آنندراج)،
نمچ = نم:
سنگ بی نمچ و آب بی زایش
بهتر از جاهلی به آرایش،
عنصری (از آنندراج)،
این حرف در عربی نیست و در تعریب:
> به ’ج’ بدل شود:
چلغوز = جلغوز،
> گاه به ’س’ بدل گردد:
چراغ = سراج،
> گاه به ’ش’ بدل شود:
چوبک = شوبق،
چالوس = شالوس،
چموش = شموس،
چهارسو = شهارسو،
چادر = شوذر،
چنبر = شنبر، (خیار ...)،
چاچ = شاش،
چاه بهار = شاه بهار،
چغانیان = شغانیان،
چین = شین،
ابن البیطار وقتی می خواهد بگوید ایرانیان مملکت مشهور چین (صین) را چه می نامندمیگوید: ’انّهم یسمون الصین، شین’، (ابن البیطار درشرح کلمه راوند)،
چنگ = شنگ (شنج) (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 205 سطر 6)،
> گاه به ’ص’ بدل گردد:
چنگ = صنگ، (صنج)،
چلیپا = صلیب،
چنار = صنار،
چرم = صرم،
بلوچ = بلوص،
چهاربخت = صهاربخت،
چارو = صاروج،
گچ = جص،
دارچین = دارصین،
چغانیان = صغانیان،
چول = صول،
چندن = صندل،
چیدنی = صیدنه،
چین = صین،
رچاچ = رصاص،
چک = صک،
چغانه = صغانه،
چا = صا،
رسم الخط، در رسم الخط قدیم ’چه’ موصوله را در بعضی موارد بدون ’ها’ می نوشته اند: تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی، (فارسنامه ص 93)، از آنچ تا هزار ناداشت باشد یک توانگر تواند بود، (فارسنامه ص 87)، و در مواردی با ’ها مختفی’ نوشته میشده: و هرچه شاهنشاه فرماید آن کنیم، (فارسنامه ص 67)، و بر خصوص حاجب درگاه و منشی تنوق هر چه تمامتر کرد، (فارسنامه ص 92)، هرچه از وی بپرسیدندی به زجر بگفتی، (فارسنامه ص 97)،
و گاه ’چه’ استفهامی در مواردی، از قبیل: ’چه گونه’ و ’چه تواند بود’ و امثال آن با حذف ’ها’ به کلمه بعد وصل میشده است: روز اول مرا چگونه بشناختی ؟، (فارسنامه ص 87)، کسری او را بخواند و این احوال با او بگفت و پرسید کی چتواند بودن ؟ (فارسنامه ص 97)، و گاه در رسم الخط قدیم بجای ’چه’ ’چی’ می نوشته اند: به لغت دری آورد چی دانست که فایدۀ آن عامتر باشد، (المعجم ص 18 چ مدرس رضوی)، و اگر غلط به نساخ حوالت کنیم هم نیک نیست چی آب را به التهاب صفت نکنند، (المعجم ص 236 چ مدرس رضوی)، چی هر کرا به تنصیص این تخصیص داده اند کی، الرجال قوامون علی النساء، (قرآن 34/4) (سندبادنامه ص 112)، چی هر ضیافتی کی اطعمه او کوتاه مزه بود آن ضیافت سراسر وبال و بزه بود، (سندبادنامه ص 168)، چی یافتن منال بی وسیلت مال دشخوار و ناممکن بود، (سندبادنامه ص 293)، حرف ’چ’ مانند ’چه’ گاهی موصول است و معنی ’چیز’ را رساند و در این مورد غالباً ’چ’ را بعد از ’هر’ یا ’آن’ آورند:
و آنچ از پس اوست از این پنج روز همه جشن هاست، (التفهیم لاوایل صناعه التنجیم از سبک شناسی ج دوم ص 30)، من خواستم کی کتابی بنا کنم و هرچ شایسته اندر او یاد کنم، (الابنیه عن حقایق الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 24)، تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی، (فارسنامه ص 93)،
زبانم خود چنین پر زخم از آن است
که هرچ او میدهد زخم زبان است،
نظامی (خسرو و شیرین ص 203)
لغت نامه دهخدا