جدول جو
جدول جو

معنی تولد کردن

تولد کردن(اِ تِ جُ تَ)
زائیده شدن. (ناظم الاطباء). متولد شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
فرزند خلاف فتنه لابد
بالغ ز رحم کند تولد.
والۀ هروی (از آنندراج).
، پدید آوردن. پدید آمدن: در گشادن وی (محمد) خلل های بزرگ تولد کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). هشیار باشد که علی تکین رسولی خواهد فرستاد و تقرب او قبول خواهد بود تا فسادی تولد نکند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 306). بدان یا بوالفضل که تدبیری پیش گرفته آمده است که از او بسیار فساد تولد خواهدکرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 404). و بدین دو وجه تریهای فزونی اندر دماغ بسیار گردد و قوت دافعه بجهد، خویش آن فزونی را دفع کند زکام و نزله تولد کند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس کمتر و ضعیف تر شود. (طمث). از بهر آنکه منفذ باز تنگ و باریک شود به سبب خشکی که از بسیاری خون تولد کند و نیز خون بسیار نماند و آنچه تولد می کند اندک و ضعیف باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدین سبب تب ها که از هر یک تولد کند دشخوار توان دانست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تولد شود
لغت نامه دهخدا