دخل کردن. نفع بردن. سود بردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم. حافظ (از یادداشت ایضاً). ، افزودن. افزون کردن خراج و باج و همچنین افزودن نواله و جیره: بنالیدند از کاهلی لشکریان که کار نمی کنند و از تنگی علف و بی نوائی می نالند و می گویند که عارض ما را بکشته است از توفیر که کرده است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 591). به صید اندر سگی توفیر کردن به توفیر آهوئی نخجیر کردن. نظامی (خسروو شیرین چ وحید ص 331). تو دیر زی که جهان کم کند از آن هر روز ز عمر خلق که در عمر تو کند توفیر. امیرخسرو (از آنندراج)