جنسی است از هیزم سخت، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229)، هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند، (برهان) (آنندراج)، همان درخت تاغ و تاخ، (فرهنگ رشیدی)، هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، هیزم کوهی است سخت، (اوبهی) (از صحاح الفرس)، هیزمی است که آتش او سخت تیز است، (شرفنامۀ منیری)، تاغ، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) : گویی همچون فلان شدم نه همانا هرگز چون عود کی تواند شد توغ، منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229)، گفته ای من گشته ام همچون فلان کی تواند گشت همچون عود توغ، منجیک (از اوبهی)، رجوع به تاغ و داغداغان شود