تنگ دررسیدن. قریب رسیدن به کسی. (آنندراج). سخت نزدیک رسیدن به کسی یا چیزی: رسید آنگهی تنگ در شاه روم خروشید کای مرد بیداد شوم. فردوسی. چون طوسیان تنگ دررسند من پذیره خواهم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). و بعد از آن خبر یافت که لشکرها که به سه راه رفته بودند تنگ دررسیدند. (فارسنامۀ ابن البلخی). چون میاجق قوت مقاومت نداشتی یاوگی آغازید و براه دینور... بیرون رفت و خوارزمشاه براثر، چون تنگ رسید میاجق جملۀ چهارپای پی کرد. (راحهالصدور راوندی). چون لشکر تنگ رسید او ترکمانان را گفت از من طمع ببرید. (راحهالصدور راوندی). - به تنگ رسیدن دست، بیچاره و درمانده شدن. عاجز آمدن. چاره و حیله ای نداشتن:... و ضاق بهم ذرعاً، ای ضاق بهم ذرعه. بعضی مفسران گفتند ضاق قلبه، دلش تنگ شد به آن قوم و بعضی دیگر گفتند معنی آنست که دستش به تنگ رسید و این عبارتی است از آنکه چاره ندانست و حیله نیافت و در آن کار دست نتوانست زدن.... (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 5 ص 423). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود