تنگ اسب را محکم بستن. آمادۀ سواری و کار ساختن اسب را. زین را بر اسب استوار کردن. آمادۀ حرکت و کارزار شدن: همه اسب را تنگها برکشید همه گرد بر گرد لشکر کشید. فردوسی. سواران سبک برکشیدند تنگ گرفتند شمشیر هندی به چنگ. فردوسی. مهرگانت خجسته باد و دلت برکشیده بر اسب شادی تنگ. فرخی. چون گرفتی فراز و پست و نشیب برکش اکنون بر اسب رفتن تنگ. ناصرخسرو. هین منشین بیهده مسعودسعد برکش بر اسب قضا تنگ تنگ. مسعودسعد. رجوع به تنگ کشیدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود