تجسم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تجسد. (تاج المصادر بیهقی). ضخامت. (دهار) (مجمل اللغه). ضخومت. (دهار). تنومند شدن. قوی جثه شدن. ستبر و قوی و پرزور شدن: تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او، رنگ نیکو گرفت. فردوسی. چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال به پنج روز به بالاش بر دود یقطین. سعدی (دیوان چ مصفا ص 730). رجوع به تناور شود