جدول جو
جدول جو

معنی تمر

تمر(تَ)
خرما. (دهار) (منتهی الارب) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان). خرمای خشک. (غیاث اللغات). ثمر خشک نخل. (از اقرب الموارد). واحد آن تمره و ج، تمرات و تمور و تمران است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به فارسی خرما نامند و او را از ابتداء تکون تا انتها، هفت مرتبه می باشد یکی طلع که ولیع نیز گویند و دیگر بلج سیم خلال. چهارم بسر. پنجم قسب. ششم رطب. هفتم تمر... و تمر در دویم گرم و در اول خشک و بعضی در اول تر دانسته اند. مبهی مبرودین و موافق سینه و شش و کثیرالغذا و مولد خون متین و مقوی کردۀ لاغر شده و تلیین مفاصل. و جهت فالج و اعیا و درد ورک و امراض بارده و بلغمیه و درد کمر. و طبیخ او با حلبه جهت تب بلغمی و حصاه مجرب است و مولد سودا و سدۀ جگر و سپرز و محرق خون و معفن اخلاط و مصدع و مورث قلاع و رمدو درد دندان و مصلحش روغنها و خشخاش و بادام و سکنجبین و آب انار. و محرور را اجتناب اولی و در بلدی که خرما حاصل نشود اهل آن بلد باید بسیار تقلیل نمایندو دانۀ خرما مرکب القوی و قابض و مسحوق او جهت اسهال و ذرور سوختۀ او جهت رویانیدن مژه و قروح خبیثه والصاق جراحت تازه و قرحۀ چشم و سبل جرب و حدت بصر نافع است و چون تمر را در شیر تازه خیسانیده تناول نمایند و از عقب آن شیر بنوشند در تقویت باه بی عدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترجمه صیدنه و فهرست مخزن الادویه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی شود.
- التمر بالسویق، مثلی است در مکافات زنند. (التاج، از ذیل اقرب الموارد) :
لسنا من القوم الذین اذا
جاء الشتاء فجارهم تمر.
یعنی آنان مال همسایه را خورند و آن را حلال دارند چنانکه مردم خرما را بزمستان شیرین شمارند. (از ذیل اقرب الموارد ایضاً)
لغت نامه دهخدا