جدول جو
جدول جو

معنی تلو

تلو
(تَ)
مطلق خار را گویند. (برهان). خار. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). علیق و تمش. (ناظم الاطباء). تیغ شوک. شوکه. تمشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.
ابورافع (از فرهنگ جهانگیری).
برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوۀ تاج برسرنهادند. (ترجمه دیاتسارون ص 350)
لغت نامه دهخدا