جدول جو
جدول جو

معنی تعنت کردن

تعنت کردن
(دُ)
سرزنش کردن. بدگویی کردن. ملامت کردن. عیب جویی از کسی کردن:
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.
(بوستان).
تعنت کنندش گر اندک خور است
که مالش مگر روزی دیگر است.
(بوستان).
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم.
سعدی.
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.
سعدی
لغت نامه دهخدا