معنی ترویح - لغت نامه دهخدا
معنی ترویح
- ترویح(اِ حِ)
- راحت دادن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). راحت دادن و منه: ترویحه شهر رمضان سمیت بها لاستراحه بعد کل اربع رکعات. (منتهی الارب) ، بجماعت نماز تراویح را خواندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوشبوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خوشبوی گردانیدن. (زوزنی) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبو دار کردن. (غیاث اللغات). خوشبوی کردن روغن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، با مأوی کردن چهار پای را شبانگاه. (تاج المصادر بیهقی). به خوابگاه بازآوردن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوش ساختن دل کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و از این معنی است قول فارض: ’روح القلب بذکر المنحنی’. (اقرب الموارد) ، شبانگاه رفتن نزد کسان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، با بادزن خود را باد زدن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا