کشک سیاه باشد، و آن را بترکی قراقروت نامند. (فرهنگ جهانگیری). کشک سیاه را گویند، و آن را بعربی مصل و بترکی قراقروت خوانند. (برهان). همان کشک سیاه که از دوغ ترش حاصل کنند و بعربی مصل و بترکی قراقروت خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از ترشی که از دوغ جوشانیده و خشک کرده راست کنند تا هنگام حاجت حل کرده پزند. (شرفنامۀ منیری). مادۀ ترشی که از شیر می گیرند و سیاه و سفید می باشد و سفید آن سبک و متخلخل و مخصوص بکرمان و در آنجا به ترف کرمانی و یا ترف گل سرخی معروف است. (ناظم الاطباء). و این غیر رخبین است، چه السامی فی الاسامی رخبین را کبح ترجمه میکند و مصل را ترف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و از وی (خوارزم) روی مخده و قزآکند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم). هیچ ندانم بچه شغل اندری ترف همی غنچه کنی یا شکر. ابوالعباس عباسی. و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر میان نامه همه ترف و غوره و غنجال. ابوالعباس عباسی. جز از ترف و شیرین نبودی خورش فزونیش روغن بدی پرورش. فردوسی. ز شیراز و از ترف سیصدهزار شتروار بود اندر آن کوهسار. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2183). ترفت از دست مده بر طمع قند کسان ترف خود خوش خور و از طمع مبر گاز به قند. ناصرخسرو. و نوشادر سوده، گر با رخبین، گر با ترف بسرشند و اندر بن زفان، همی مالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ما و همین دوغبا و ترف و ترینه پختۀ امروز یا ز باقی دینه. (اسرار التوحید). تشبیب این قصیدۀ ترفند و ترف طعم مخلص به مدح او شد و شد طعم ترف قند. سوزنی (از انجمن آرا). بشعر ترفند از ترف بودم و رخبین بپند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم. سوزنی. - ترش نشدن ترف کسی، تعبیری یا مثلی است بمعنی به مراد نرسیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت او گاویست نیک شیر ولیکن لگدزنست. انوری. ، کشک سفید وپنیر خشک را نیز گویند. (برهان). پنیر و جغرات خشک... صاحب برهان قاطع نوشته که نان خورشی است که از جغرات می پزند. (غیاث اللغات). و رجوع به ترب و تربک وتربه شود