بدخلقی کردن. درهم کشیدگی روی نمودن. تعبیس. لبها و ابروان در هم کشیدن، چندانکه صورت خشن و هولناک گردد: یکی چون ترشی آن غوره خوردی چو غوره زآن ترشرویی نکردی. نظامی. ز شورش کردن آن تلخ گفتار ترشرویی نکردم هیچ در کار. نظامی. با شراب تازه زاهد ترشرویی می کند کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را. صائب