جدول جو
جدول جو

معنی تار شدن

تار شدن
(شَ)
تار گشتن. تار گردیدن. تیره شدن. تاریک شدن:
چنین گفت کاکنون سر بخت اوی
شود تار و ویران شود تخت اوی.
فردوسی.
شمع خرد گیر چو دیدی که شد
خانه این جادوی محتال تار.
ناصرخسرو.
- تار شدن چشم، کم بینا شدن چشم.
- تار شدن هوا، تاریک شدن هوا.
، تار شدن مرغ، در تداول عامه، وحشی شدن مرغ. رجوع به تار شود
لغت نامه دهخدا