دوم. دوام. همیشه بودن: لسم، پیوسته بودن به راهی. ملازمه، لزام، پیوسته بودن با چیزی یا با کسی و همیشگی کردن بر آن. لحلحه، پیوسته بودن بجائی. (منتهی الارب) ، متصل بودن. دوسیده بودن. ملحق و ملصق بودن. بیفاصله بودن: و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است، و سه جانب در صحراست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 126). و با گرمسیر زمین کرمان پیوسته است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141)