افکندن پیل. بر زمین زدن پیل، کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن. (غیاث). عاجز کردن و حیران داشتن: از در خاقان کجا پیل افکند محمودرا بدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این. خاقانی. چو در زین کند سرو آزاد را بر اسبی که پیل افکند باد را. نظامی. و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 244 شود، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کنده ست پیلکیهای چرخ بین چند است. نظامی. ، پیل طرح دادن. مات کردن: چو بشنید آن حکم یأجوج را که پیل افکند هر یکی عوج را. نظامی. بنطع کینه برچون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. نظامی