رساندن پیغام. گزاردن پیغام. رساندن سخنی از کسی بدیگری: ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شود پیغام من بدو بر و پیغام او بیار. فرخی. مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده و پیغام می آوردند از خواجۀ بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 368). آنوقت پیغام آوردند از امیر و پس بپرسش خود امیر آمد. (تاریخ بیهقی ص 363). غلامی بود خرد... که پیغام سوی جد و جدۀ من آوردی. (تاریخ بیهقی). دیگر روز مسعدی نزدیک من آمد و پیغام خوارزمشاه آورد. (تاریخ بیهقی). فراش پیری بود که پیغامهای ایشان آوردی و بردی. (تاریخ بیهقی). بوسهل آمد و پیغام امیر آورد... که خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است. (تاریخ بیهقی). گر تو پیغامی ز من آری و زر پیش تو بنهند جمله جان و سر. مولوی. ور تو پیغام خداآری چو شهد که بیا سوی خدا ای نیک عهد. مولوی