معنی پیر سالخورده پیر سالخورده (رِ خوَرْ /خُرْ دَ / دِ) پیر سالخورد. پیر کهنسال. معمر. قنسر. قنسری. لبح. قلعم. کهکم: تلبیح، پیر سالخورده شدن. (منتهی الارب) ، پیر دهقان، که شراب کهنۀ انگوری باشد. (برهان) لغت نامه دهخدا