هستی دادن. بوجود آوردن. پدید کردن. نمودن: چنانکه این پادشاه را پیدا آرد (خداوند) و با وی گروهی مردم دررساند اعوان وخدمتگاران وی که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی). همی گویی زمانی بود از معلول تا علت پس از ناچیز محض آورد موجود ترا پیدا. ناصرخسرو. ، آشکار کردن: و در دولت و نوبت خویش منزلت او پیدا آرند. (کلیله و دمنه)