جدول جو
جدول جو

معنی پی زدن

پی زدن
(هَُ)
لنگیدن ستور از پی. از پی لنگیدن. عقر. (منتهی الارب). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق. لنگیدن ستور از شتالنگ. لنگیدن ستور از درد پی: این یابو پی میزند، یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد، تپق زدن اسب و غیره، پی بریدن. (آنندراج). سب ّ. سبیبی. (منتهی الارب) :
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چنداستخوان پی زد و وصل کرد.
سعدی.
ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی
چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، عصب بستن. (آنندراج) :
میان غصه و ما الفت است پنداری
کمان قامت خود را بغصه پی زده ام.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، از نشان و علامات چیزی پی به آن بردن. (فرهنگ نظام) ، قدم زدن. (آنندراج) :
بسوی صیدگاه یار پی زن
حباب دیده را بر جوش می زن.
زلالی خونساری (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا