معنی پهن کردن - لغت نامه دهخدا
معنی پهن کردن
- پهن کردن
(وَ) - منبسط کردن. گستردن. باز کردن گستردنیها. گسترانیدن فرش و جز آن. فرش کردن، انداختن، چنانکه رختخواب و جز آن. بسط. انفراش. تمهید. گشودن. پهنیدن. اصفاح. (تاج المصادر). تشبیح. (تاج المصادر). فطح. (از منتهی الارب). اعراض. (از منتهی الارب) :
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش.
حافظ.
تصفیح، پهن کردن چیزی. (تاج المصادر). طمل، پهن کردن چیزی یا نان. (منتهی الارب). تعریض، پهن نمودن چیزی. (منتهی الارب) ، تسطیح. (دهار) (زوزنی) ، عریض ساختن چیزی، چون قطعات فلزات از زخم پتک. پخت کردن. (در تداول مردم قزوین). افزودن بر سطح چیزی از هر جانب
لغت نامه دهخدا