دریدن پوست بر کسی، پرده از راز نهانی برداشتن. افشای راز کردن: بدشنام مر پاک فرزند او را بدری همی پوستین محمد. ناصرخسرو. عشق توام پوستین گر بدرد گو بدر سوختۀ گرم روتا چه کند پوستین. خاقانی. روا باشد ار پوستینم درند که طاقت ندارم که مغزم خورند. سعدی. - پوستین کسی دریدن، یا پوستین بر کسی دریدن،در غیبت یا حضور دشنام و بد او گفتن: ابا دشمنی پاک فرزند را بدری همی پوستین محمد. ناصرخسرو. بگیتی نام من هر کس شنیدی بزشتی پوستین بر من دریدی. (ویس و رامین). زبون باش تا پوستینت درند که صاحبدلان بار شوخان برند. سعدی