معنی پوست باز کردن - لغت نامه دهخدا
معنی پوست باز کردن
- پوست باز کردن
(وَ) - کندن پوست حیوان یا میوه و درخت و دانه و جز آن. پوست کندن. پوست کردن. سلخ (در حیوان). (دهار). تقشیر. ادم. جزر. (دهار). سلوخ. قشر. لحی. تلاحی. لحو. (منتهی الارب). التحاء. (تاج المصادر). سحج. قرم. شصب. سب ء. تبصّل. تبصیل. نبق. مشن. (منتهی الارب). شطب. (تاج المصادر بیهقی). تجرید. جفل. (منتهی الارب). تجفیل. جلف. تجلید. جرش. سفن. (تاج المصادر). هلت. (منتهی الارب). جحش. جرد. تشذیب. قشو. (تاج المصادر). التفاء. تقشیه. (منتهی الارب) : مادرش گفت چون گوسفند را بکشند از مثله کردن و پوست بازکردن دردش نیاید. (تاریخ بیهقی). قرف، پوست بازکردن ریش. (تاج المصادر). قلف، پوست باز کردن درخت و خشودن (پیراستن). (منتهی الارب). اجتزار، پوست باز کردن اشتر. (تاج المصادر). نجو، انجاء، پوست از گوشت بازکردن. (تاج المصادر). جلط، پوست بازکردن از آهو ماده. امظظت العود الرطب، پوست بازکردم از چوب تر تا خشک گردد. لغت اللحاء عن الشجر، پوست بازکرد از درخت. لتخ فلاناً بالسوط، پوست بازکرد بتازیانه او را. شذب، پوست بازکردن از درخت. (منتهی الارب) ، کنایه از اظهار ته دلی کردن و گفتن باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا