دولتشاه سمرقندی گوید: مردی عارف و شاعر و موحد و مجذوب سالک است و مرید شیخ جمال الدین احمد ذاکر که از جمله خلفای شیخ الاسلام و المسلمین رضی الحق والدین علی لالاست قدس الله تعالی روحهما، هر چند ذکر او داخل سلسلۀ اولیاست اما در شاعری نیز مکمل بوده و اشعار ترکی و فارسی نیکو میگوید و در ترکی حسن اوغلی تخلص میکند و دیوان او در آذربایجان و روم شهرتی عظیم دارد و این غزل او راست، غزل: شوخ و بیرحم فتاده ست نگارم چه کنم برد اندیشۀ او صبر و قرارم چه کنم سرزنش میکندم خلق که زاری تا کی من دل سوخته چون عاشق زارم چه کنم ماه رویم چو پدیدار نیامد روزی شب تاریک ستاره نشمارم چه کنم یار دل برد و نپرداخت بدلداری من او ز من فارغ و من بیدل و یارم چه کنم غم معشوق درافکند ز پایم چه دوا گشت از عشق پریشان سرو کارم چه کنم چون خدا در دو جهان روی نکو دارد دوست من که پور حسنم دوست ندارم چه کنم. اما شیخ الشیوخ قطب فلک الولایه رضی الدین علی بن سعید لالا قدس الله تعالی سرّه العزیز غزنوی بوده و عم ّزادۀ حکیم سنائی است و پدر او همراه حکیم سنائی عزیمت کعبه کرد و در خسرو شیرگیر که از اعمال ولایت جوین است کدخدا شد. و ولادت شیخ رضی الدین علی لالا در خسرو شیرگیر مذکور بوده. و شیخ تمامی ربع مسکون را سیاحت کرده و از چهار صدشیخ بزرگ اجازت ارشاد ستانیده و به آخر دست بیعت بشیخ عالم عارف ابوالجناب نجم الدین کبری قدس الله تعالی روحه داده و ابوالرضا بابارتن، هندی را رضی الله عنه در هند دریافته و بابارتن شانه ای از جملۀ شانه های خود که رسول صلعم بدو داده بود داده و جان بحق تسلیم کرده و گویند که بابارتن صحبت مبارک رسول را صلعم دریافته و بعضی گویند که از حواریان حضرت عیسی علیه السلام بود و عمر بابارتن را یک هزار و چهار صد سال میگویند (!) اما وفات شیخ رضی الدین علی لالا قدس الله سره در شهور سنۀ اثنی و اربعین و ستمائه (642 هجری قمری). بوده و هفتاد و شش سال و بعضی گویند که هفتاد و نه سال عمر یافت و شیخ الشیوخ سعد المله والدین الحموی قدس سره هشت سال بعد از وفات شیخ رضی الدین علی لالا بجوار رحمت حق پیوست و عزیزی در تاریخ وفات شیخ سعدالدین حموی فرماید: وفات شیخ جهان سعد دین حموی که نور ملت و اسلام و شمع تقوی بود بروز جمعه نماز دگر به بحرآباد بسال ششصد و پنجاه و عید اضحی بود. (تذکرۀ دولتشاه سمرقندی). آذر در آتشکده دو بیت ذیل را از او آرد که با اندک تفاوتی دو بیت اخیر غزل مذکور در تذکرۀ دولتشاه است: روز روشن چو نمی بینم ای ماه رخت شب تاریک ستاره نشمارم چه کنم چون خدا روی نکو در دو جهان دارد دوست من که پور حسنم دوست ندارم چه کنم