فلفل. و فلفل معرب آن است. (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند: و از وی [اورشفین به هندوستان] پلپل و نیزه بسیار خیزد. (حدود العالم). بنزدیک ایشان کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار روید. (حدود العالم). و از آنجا [از ملی به هندوستان] دارنیزه و پلپل بسیار خیزد. (حدود العالم) [(زحل دلالت دارد بر] پلپل و شاه بلوط. (التفهیم). نگار من چو حال من چنان دید ببارید از مژه باران وابل توگفتی پلپل سوده بکف داشت پراکند او ز کف بر دیده پلپل. منوچهری. گر سرکه چکاندت کسی بر ریش بر پاش تو بر جراحتش پلپل. ناصرخسرو. ریزه آبی دادشان گیتی و ایشان بر امید ای بسا پلپل که در چشم گمان افشانده اند. خاقانی. خاصیت کافور مجوئید ز پلپل. سلمان ساوجی. - پلپل خام، فلفل سفید را گویند. - پلپل دراز، عرق الذهب، دارپلپل. دارفلفل. (تاج العروس). دارفلفل، پلپل دراز است. (منتهی الارب). - پلپل سپید، فلفل ابیض. دانج ابروج. قرطم هندی. - امثال: پلپل یا فلفل به هندوستان بردن، نظیر: زیره به کرمان بردن. رجوع به امثال و حکم شود. گل آورد سعدی سوی بوستان بشوخی و فلفل به هندوستان. سعدی. هنر بحضرت تو عرضه داشتن چون است چنانکه بار به هندوستان بری پلپل. ابن یمین. و نیز رجوع به فلفل شود