دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. (در تداول عوام) : هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی). هر که بر روی مه فشاند تف یا کند بر چراغ انجم پف. جامی. ، آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن: روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد، مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام